سارینا هدیه آسمانی

سارینای نازم چشمهاش اوف شده

دختر نانازی من آخ که تو چقدر شیطونی مامان امروز صبح همین که من یک لحظه از اتاق بیرون رفتم سریع سراغ لوازم آرایش رفتی و چشمهات رو مداد کشیدی نمی دونم مداد به چشمت خورده یا ... بالاخره که چشمات عفونی شد و مدام ازش اشک می آمد تا اینکه قطره ریختیم و خوب شد . از صبح هم که رفتیم مهمونی به جز آه و ناله کردن صدات در نمی آمد همه می گفتن آخ سارینای شیطون ما چشمات اوف شده دیگه صدات در نمی آد چقدر تو امروز بیحالی کوچولو الان خدا رو شکر بهتری خوابت برد و منم اومدم پای نت خوب بخوابی خوشگل مامان خیلی دوستت دااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...
12 شهريور 1390

خاطرات دختر ناز مامان

سارینا جونم عروسک قشنگم یک چند وقتی هستش که نتونستم خاطرات تو رو به طور مستمر برات اینجا بنویسم می دونم تا حالا چند بار بهت قول دادم که بعد از این خاطراتت رو می نویسم ولی متاسفانه بد قولی کردم ولی ایندفعه مطمئن باش که حتما اینکار رو انجام می دم آخه به لطف خدای مهربون قسمت بزرگی از مشکلاتمون حل شد و  حالا از نظر روحی خیلی آرومتر و بهترم گلم آخه بالاخره کارامون درست شد و به امید خدا می خواهیم بریم. خوب حالا بریم سر خاطرات سارینا خانم: از وقتی که خونمون رو عوض کردیم با همسایه های جدید حسابی دوست شدی و با اینکه اونها ایرانی نیستند حسابی ارتباط برقرار کردی و به قول اونها خودت رو تو دلشون جا کردی به طوریکه سو...
9 شهريور 1390
1